سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خراب آباد دل
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر...

یا صاحب الزمان

داستان یوسف را گفتن وشنیدن به بهانه ی توست  

شرمنده ایم

می دانیم گناهان ما همان چاه غیبت توست 

می دانیم کوتاهی ها ، نادانی ها و سستی های ما ، ستم هایی است که در حق تو کرده ایم

یعقوب به پسران گفت : به جستجوی یوسف برخیزید ،

و ما با روسیاهی و شرمندگی ، آمده ایم تا از تو نشانی بگیریم 

به ما گفته اند اگر به جستجوی تو برخیزیم ، نشانی از تو می یابیم

اما  ، اما

ای فرزند احمد 

آیا راهی به سوی تو هست تا به دیدارت آییم ؟

اگر بگویند برای یافتن تو باید بیابان ها را در نوردیم ، در می نوردیم 

اگر بگویند برای دیدار تو باید سر به کوه و صحرا گذاریم ، می گذاریم 

ای یوسف زهرا

خاندان یعقوب پریشان و گرفتار بودند ،

ما و خاندانمان نیز گرفتاریم ،

روی پریشان ما را بنگر ، چهره زردمان را ببین

به ما ترحم کن که بیچاره ایم و مضطر

ای عزیز مصر وجود

نیازمندیم ، محتاجیم و در عین حال گناهکار

از ما بگذر و پیمانه جانمان را از محبت پر کن .

یابن الحسن

برادران یوسف وقتی به نزد او آمدند کالایی ( هر چند اندک ) آورده بودند ،

سفارش نامه ای هم از یعقوب داشتند .

اما ...

ای آقای ما

ما درماندگان ، دستمان خالی و رویمان سیاه است

آن کالای اندک را هم نداریم

اما... نه ، نه

کالایی هر چند ناقابل و کم بها آورده ایم 

دل شکسته داریم

و مقدورمان هم سری است که در پایت افکنیم

ناامیدیم و به امید آمده ایم

افسرده ایم و چشم به لطف و احسان تو دوخته ایم 

سفارش نامه ای هم داریم

پهلوی شکسته مادر مظلومه ات زهرا را به شفاعت آورده ایم .

یا صاحب الزمان 

به یقین ، تو از یوسف مهربانتر و بخشنده تری

به فریادمان برس ، درمانده ایم .

ای یوسف گم گشته و ای گم گشته ی یعقوب

یعقوب وار ، چه شب ها و روزها که در فراق تو آرام و قرار نداریم 

در دوران پر درد هجران ، اشک می ریزیم و می گوییم 

تا به کی حیران و سرگردان تو باشیم

تا به کی رخ نادیده تو را وصف کنیم

با چه زبانی و چه بیانی از اوصاف تو بگوییم و چگونه با تو نجوا کنیم  ؟

سخت است بر ما که از دوری تو ، روز و شب اشک بریزیم 

سخت است بر ما که دوستان ، یاد تو را کوچک شمارند .

یا بقّیةالله

خسته ایم و افسرده ،

نالانیم و پژمرده ،

گریه امانمان را بریده است

غم دوری ، دیوانه مان کرده است .

اما نمی دانیم چه شیرینی و حلاوتی در این درد و دوری است که می گوییم 

کجاست آن که از غم هجران تو ناشکیبایی کند 

تا من نیز در بی قراری ، یاریش دهم ؟

کجاست آن چشم گریانی که از دوری تو اشک بریزد 

تا من او را در گریه یاری دهم ؟

مولای من

دیدگانمان از فراق تو بی فروغ گشته اند 

و می دانیم پیراهن یوسف ، یادگار ابراهیم ، نزد توست 

و ای کاش نسیمی از کوی تو ،

بوی آن پیراهن را به مشام جان ما برساند 

و ای کاش پیکی ، پیراهن تو را به ارمغان بیاورد

تا نور دیدگانمان گردد .

ای کاش پیش از مردن ، یک بار تو را به یک نگاه ببینیم 

درازی دوران غیبت ، فروغ از چشمانمان برده است

کی می شود شب و روز تو را ببینیم و چشمانمان به دیدار تو روشن گردد ؟

شکست و سرافکندگی ، خوار و بی مقدارمان کرده است .

کی می شود تو را ببینیم که پرچم پیروزی را برافراشته ای ؟

و ای منتقم خون شهید کربلا

کی می شود تو را ببینیم که انتقام سیلی مادر را می گیری؟


نظر

الهه | 10:55 صبح - پنج شنبه 89/10/30